در مورد امام على علیه السلام فقط به ذکر یک حدیث از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله اکتفا مى‏شود که فرمود: «انا مدینه العلم وعلى بابها» و نیز «انا دار الحکمه وعلى بابها.» اگر جواب سؤال اوّل مثبت باشد، بدان معنا است که گنجینه علم و حکمت رسول‏اللَّه صلى الله علیه و آله کامل نبوده که در و دروازه آن به عمر- خلیفه دوم- نیاز داشته و با مراجعه به او، پاسخ مسائل فقهى خود را از عمر مى‏گرفته است. در این صورت باید نتیجه گرفت که عمر، محل رجوع خود پیغمبر صل الله علیه وآله نیز بوده است.!!اما در مورد عمر، به ذکر چند واقعه بسنده مى‏شود، و نتیجه‏گیرى درباره پاسخ این سؤال به خواننده واگذار مى‏گردد.

1. ابن ابى‏الحدید(معتزلی مذهب بود هرچند به خاطر شرحی که بر نهج البلاغه نوشته مخالفین اورا شیعی میخوانند) آورده است: عبداللَّه بن مسعود از فقهاى بزرگ مدینه بود و عمر اصرار داشت که وى همواره همراه او باشد تا در مواقع لزوم، پاسخگوى سؤالات علمى و فقهى که از عمر مى‏پرسند، باشد.
2. اکابر علماى اهل العامه، نظیر: جلال الدین سیوطى در درالمنثور، جاراللَّه زمخشرى در جلد اول تفسیر کشاف، فاضل نیشابورى در جلد اول تفسیر غرایب، ابن ابى‏الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغه، حمیدى در جمع بین الصحیحین و ذهبى در تلخیص مستدرک آورده‏اند:
روزى عمر، براى اصحاب خطبه‏اى خواند و اخطار نمود هر کس زنى بگیرد و مهر زنش بیشتر از چهارصد درهم باشد او را حد زده، زیادتى مهر را از او گرفته و به بیت‏المال مسلمین واریز مى‏کنم. زنى از میان جمعیت بر خاست و صدا زد: اى عمر! کلام تو اولى‏تر است یا کلام خدا؟ عمر در پاسخ گفت: البته کلام خدا. سپس زن گفت: مگر نه آن است که خداوند در قرآن مجید مى‏فرماید: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ‏إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً؛ «اگر خواستید زنى را رها کنید و زن دیگرى به جاى او اختیار کنید، و مال بسیارى مهر او کرده‏اید نباید چیزى از مهر او را باز گردانید.»  عمر از شنیدن پاسخ این زن، مات و مبهوت شد و گفت: «همه شما حتى زنانى که در حجله‏ها هستند از عمر فقیه‏تر و داناترید.» عمر سپس به بالاى منبر برگشت و حرف قبلى خود را لغو کرد.
3. حمیدى در جمع بین الصحیحین نقل مى‏کند که در زمان خلافت عمر، پنج مرد را با زنى گرفته بودند، و ثابت شد که مرتکب زنا شده‏اند. بلافاصله عمر دستور داد آن 5 نفر را سنگسار کنند. در این هنگام، على علیه السلام وارد شدو به عمر گفت: هر چند همه این‏ها یک عمل را انجام داده‏اند اما حکم هر کدام متفاوت است و احکام یکسانى ندارند. امام على علیه السلام دستور داد آن پنج نفر را آوردند، و حکم آن‏ها را چنین صادر کرد: اولى را گردن زدند؛ دومى را سنگسار کردند؛ سومى را 100 تازیانه؛ چهارمى را پنجاه تازیانه و بالاخره پنجمى را 25 تازیانه زدند. عمر تعجب کرد، و دلیلش را پرسید. امام گفت: اولى کافرى است که در ذمه اسلام بوده و با زن مسلمان زنا نموده است؛ دومى مردى زن دار بود؛ سومى مرد مجرد؛ چهارمى غلام بود و پنجمى مردى ابله و کم عقل بود.
4. امام احمد حنبل در مسند، حمیدى در جمع بین الصحیحین، بخارى در صحیح، خوارزمى و جمعى دیگر نقل مى‏کنند: زن حامله‏اى را نزد عمر آوردند و پس از بازجویى، اقرار به زنا نمود، و خلیفه حکم سنگسار او را صادر کرد. امام على علیه السلام گفت:
حکم تو درباره این زن قابل اجرا است؛ اما تو بر طفلى که در رحم او است تسلطى ندارى.
پس عمر زن رها کرد تا برود.
5. امام احمد حنبل، امام احمد بن عبداللَّه شافعى و سلیمان و سلیمان بلخى حنفى و بسیارى دیگر نقل کرده‏اند: زن دیوانه‏اى را نزد عمر آوردند که متهم به زنا بود، و خود آن زن نیز اعتراف کرده بود. خلیفه دستور داد تا او را سنگسار نمایند. امیرالمؤمنین علیه السلام که درآن‏جا حاضر بود، خطاب به عمر گفت: از پیغمبر شنیدم که فرمود: قلم از سه گروه برداشته مى‏شود: «خوابیده تا بیدار شود، دیوانه تا عاقل شود و بچه تا به سن تکلیف برسد.»
6. امام احمد حنبل در مسند، حمیدى در جمع بین الصحیحین و بیهقى در جلد اول سنن و عده‏اى دیگر نقل مى‏کنند: در زمان خلافت عمر، مردى نزد وى آمد و گفت: من جُنُب شده‏ام و آب نیافته‏ام تا غسل کنم. حکمم چگونه است؟ عمر گفت: تا وقتى آب نیافتى نماز نخوان. هر گاه آب یافتى غسل کن و نماز بخوان. عمار یاسر که در آنجا حاضر بود به عمر گفت: یادت مى‏آید که در یکى از سفرها بر حسب اتفاق به غسل احتیاج پیدا کردیم، چون آب نبود تو نماز نخواندى ولى من گمان کردم که تیمم بدل از غسل، آن است که تمام بدن خود را بر زمین بمالم. لذا خود را بر زمین غلطانده و نماز خواندم. چون خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله رسیدیم حضرت تبسمى کرد و گفت: در تیمم همین قدر بس است که کف دو دست را با هم بر زمین زده و بعد هر دو کف دست را بر پیشانى بمالند. سپس کف دست چپ را بر پشت دست راست و کف دست راست را بر پشت دست چپ گذاشته و مسح نمایند. پس چگونه مى‏گویى نماز نخواند؟ عمر چون پاسخى نداشت گفت: اى عمار از خدا بترس!
7. نور الدین مالکى در فصول المهمه آورده است که مردى را نزد خلیفه عمر آوردند و در حضور جمعى از او پرسیدند: چگونه دیشب را صبح کردى؟ او گفت:
 «صبح کردم در حالى‏که فتنه را دوست مى‏دارم و از حق کراهت دارم، یهود و نصارى را تصدیق مى‏کنم، چیزى را که ندیده‏ام به آن ایمان دارم و اقرار به چیزى دارم که خلق نشده است.» عمر دستور داد بروند على علیه السلام را بیاورند. چون امیرالمؤمنین علیه السلام آمد، قضیه را براى آن حضرت بازگو کردند. سپس امام فرمود: این مرد درست گفته است. چود مرادش از فتنه، اموال و اولاد است؛ زیرا در قرآن مجید آمده است: أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ.  منظورش از حق همان مرگ است؛ چنانچه در سوره ق مى‏فرماید:
وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ.  منظورش از تصدیق یهود و نصارى تکذیب هر دوى آن‏هامى‏باشد؛ چون در قرآن آمده است: وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى‏ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ؛ یهود مى‏گفتند: نصارى بر حق نیستند، و نصارى مى‏گفتند: یهود بر حق نیستند.»  لذا منظور مرد از این جمله، تکذیب هر دو فرقه آن‏ها مى‏باشد. مراد از «ایمان به چیزى که ندیده است» آن است که به خداى نادیدنى ایمان دارد و بالاخره منظور از «اقرار به چیزى که خلق نشده» قیامت است که هنوز به وجود نیامده است. سپس عمر گفت: «به خدا پناه مى‏برم از هر معضلى که على در او نباشد و اگر على نبود عمر هلاک مى‏شد.» همچنین در جاى دیگرى گفته بود: «مباد آن روزى که مشکلى برایم پیش آید، و على علیه السلام در دسترس نباشد» ، یا خطاب به سایر صحابه پیامبر خدا صل الله علیه وآله مى‏گفت: تا على علیه السلام در مسجد است احدى حق ندارد زبان به فتوا بگشاید.» و نظیر این وقایع در تاریخ زیاد نقل شده است.

الا تکفیکم ایها المخالفین لرسول الله قد کنتم اضل من الیهود التی قال علیه السلام فیهم:الیهود کلب الاقوام. وانکم مصداق لخاسرین الدنیا و الآخره وخسرانکم جید جدا فتفکروا ایها الحمقا الی من تدعون الناس أ لعالم متقی او جابر جاهل دنی مفلس مشرک؟(ببخشید دیگه آخرش داغ کردم)

وسلام علی من اتبع الهدی



موضوع :