این احمقان تکفیری می گویند که خود علی علیه السلام به برپا ساختن قبر مخالف بود چراکه دستور داد که قبرش مخفی بماند حال شما بخلاف گفته پیشوای خود قبر و میسازید شما به دستورات علی علیه السلام هم عمل نمیکنید. 

چون شهادت حضرت، در آغاز زمان شکل‏گیرى قدرت معاویه و طغیان بنى‏امیه و حضور سایر گروه‏هاى زخم خورده ناکثین و قاسطین و مارقین اتفاق افتاد، آن بزرگوار وصیت نمود که جسدش را شبانه دفن نمایند و حتى علامتى بر روى آن نگذارند. فقط عده کمى از اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت در موقع دفن حضور داشتند. به همین دلیل، صبح روز 21 ماه رمضان دو محمل به راه افتاد. یکى به طرف مدینه و دیگرى به طرف مکه معظمه روانه شد. تا سال‏ها بعد کسى به جز فرزندان و اصحاب خاص آن حضرت، از محل دفن ایشان خبرى نداشت. دلیل این کار هم شاید ترس از آن بود که به قبر مبارک آن حضرت اسائه ادب و بى‏حرمتى نمایند. چنانچه از امام صادق علیه السلام نقل شده است که حضرت امیر علیه السلام هنگام وفات به فرزند بزرگش، امام حسن علیه السلام سفارش نمود که پس از آن‏که مرا در نجف دفن نمودى، چهار قبر براى من در چهار موضع:
                     

1. در مسجد کوفه،
2. در رحبه کوفه،
3. در خانه جعده حبیره‏
4. در عزى‏
حفر کنید تا کسى از محل قبر من آگاهى پیدا نکند. به همین جهت درباره قبر امیرالمؤمنین علیه السلام بین علماى اهل سنت اختلاف وجود دارد.
علت پنهان داشتن‏
براى علت یابى این قضیه باید به ظلم‏هایى که بر اهل‏بیت پیامبر گذشته مرورى کنیم.

براى مثال علامه مقریزى ابوالعباس احمد بن على شافعى در کتاب خود (النزاع و التخاصم فى ما بین بنى‏هاشم و بنى‏امیه) شرح فجایع اعمال بنى‏امیه را به تفصیل شرح داده است. در اینجا به دو واقعه مهم آن اشاره مى‏کنیم.
در سال 105 هجرى قمرى، هشام بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسید. این حاکم قسى القلب، ظلم و ستم نسبت به بنى‏هاشم را به حد اعلاى خود رساند. هنگامى که زید بن على (پسر امام سجاد علیه السلام) از مدینه به شام جهت تظلم‏خواهى از حاکمان بنى‏امیّه نزد خلیفه رفت و بالاخره توانست با هشام ملاقات نماید. در این ملاقات، قبل از این‏که زید سخنى بر زبان آورد، هشام به جاى خوش آمد گویى و پذیرایى، اهانت‏ها و دشنام‏هاى زشتى به آن بزرگوار داد و او را از دربار خلافت خویش بیرون راند. حتى ابن ابى‏الحدید مى‏نویسد: بعد از فحاشى ضربات شدیدى بر او وارد کرد. ایشان به ناچار از شام به کوفه رفت و براى مبارزه با ظلم به تشکیل نهضتى علیه امویان پرداخت.
یوسف بن عمر ثقفى- حاکم کوفه- با لشکر بسیارى به مبارزه با آن حضرت برخاست. با توطئه وى، ناگهان تیرى از سمت دشمن به پیشانى زید اصابت نمود و شربت شهادت نوشید. یحیى پسر زید به اتفاق جمعى دیگر از شیعیان، بدن زید را محرمانه به بیرون شهر برده، در وسط نهر قبرى کندند و جسد زید را دفن نمودند. پس از گذاردن سنگ قبر، آب را در آن نهر جارى کردند تا دشمنانش محل قبر زید را نیابند.
جاسوسان حکومتى محل قبر را شناسایى و به یوسف بن عمر ثقفى گزارش دادند.
او دستور داد که نبش قبر نمایند، جسد زید را بیرون آورده و سرش را از تن جدا نموده آن را براى هشام به شام فرستاد. هشام نیز به یوسف بن عمر ثقفى دستور داد که بدن جناب زید بن على را، لخت و عریان به دار آویزند. آن ملعون نیز این دستور را عیناً اجرا نمود. یعنى در سال 121 هجرى قمرى بدن فرزند پیامبر خدا به دار آویخته شد، و تا سال 126 هجرى قمرى که ولید بن یزید بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسید، همچنان بالاى دار بود. سپس ولید دستور داد استخوان‏هاى زید را از دار پایین آورده، آتش زدند و خاکسترش را نیز بر باد دادند.
همین عمل را با بدن یحیى پسر زید در جرجان (گرگان امروزى) انجام دادند. یحیى‏ نیز در میدان رزم به شهادت رسید و سرش را بریده به شام فرستادند. بدنش نیز مدت شش سال بالاى دار ماند و دوست و دشمن به حال آن بزرگوار مى‏گریستند. پس از قیام ابو مسلم خراسانى، بدن وى را از بالاى دار پایین آورده و در گرگان به خاک سپردند.
از آنجایى که امیرالمؤمنین علیه السلام از عداوت این خاندان خبیث نسبت به بنى‏هاشم و همچنین عداوت خوارج نهروان آگاهى داشت، براى پیشگیرى از چنین فجایعى وصیت و اصرار بر پنهان داشتن محل دفن خود داشت. لذا قبر ایشان تا زمان خلافت هارون الرشید- خلیفه عباسى- مخفى بود.
آشکار شدن مرقد مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام‏
روزى هارون الرشید در نجف به صحراى نیزارى به شکار رفت. تازى‏ها و فهدها (سگ و یوزپلنگ شکارى) آهوان را تعقیب مى‏کردند و آهوان به بالاى تل نجف پناه مى‏بردند، تازى‏ها هم از آن تل بالا نمى‏رفتند. این عمل چند بار تکرار شد و همین که تازى‏ها عقب نشینى مى‏کردند آهوان پایین مى‏آمدند. همین که دوباره آهوان را تعقیب مى‏کردند دوباره به بالاى تل خاک پناه مى‏بردند و تازى‏ها از تعقیب آن‏ها باز مى‏ایستادند.
خلیفه هارون الرشید دریافت که باید در این مکان، سرّى نهفته باشد که آهوان بدانجا پناه مى‏برند و تازى‏ها از آن بالا نمى‏روند. پیرمردى از اهالى آنجا را احضار کرد و راز آن را از پیرمرد جویا شد. پیرمرد گفت: براى گفتن سرّ این تل خاک، از شما امان مى‏خواهم و خلیفه نیز امانش داد. سپس پیر مرد گفت: با پدرم به اینجا آمدم و پدرم در این مکان زیارت نامه مى‏خواند و نماز مى‏گذارد. از پدرم سؤال کردم که زیارت خواندن در اینجا چه مناسبتى دارد؟ پاسخ داد: با حضرت امام جعفر صادق علیه السلام براى زیارت به اینجا مى‏آمدم و ایشان فرمود: اینجا قبر جدش على بن ابى‏طالب علیه السلام است که به زودى آشکار خواهد شد.
خلیفه دستور حفر این محل را داد تا به علامت قبرى رسیدند و لوحى در آنجا پیدا شد که بر روى آن با خط سریانى دو سطر نقش بسته بود که ترجمه آن چنین است: «این قبرى است که نوح پیغمبر آن را براى على علیه السلام وصى محمد صلى الله علیه و آله قبل از طوفان به هفتصد سال حفر نمود . هارون اداى احترام نمود و دستور داد خاک‏ها را به جاى اول خود برگردانند. سپس پیاده شد، پس از وضو گرفتن دو رکعت نماز خواند و با حالتى گریان، خود را به خاک و تربت آن حضرت غلطانید.
آنگاه هارون نامه‏اى به امام موسى کاظم علیه السلام در مدینه نوشت و صحت این مطلب را از امام موسى علیه السلام سؤال کرد. ایشان آن محل را به عنوان قبر جدش على بن ابى‏طالب علیه السلام تأیید کرد. سپس به دستور هارون، سنگ بنایى بر آن قبر نهاده شد که به «تحجیر هارونى» معروف شد. ممکن است مصالح دیگرى در نظر آن بزرگوار بوده که در نظر ما پنهان باشد. از آنجمله به دلیل ارادت شدید دوستان و شیعیان آن حضرت با آشکار بودن مرقد مبارک، شیعیان براى زیارت به بارگاه ملکوتى حضرت مشرّف مى‏شدند و باعث شناسایى ارادتمندان حضرت مى‏شد و واقعه شهادت حجر بن عدى و میثم تمّار براى دیگران تکرار مى‏شد و لذا مخفى بودن مرقد مبارک در دوران بنى‏امیّه و اوائل دوران بنى‏عباس ممکن است باعث حفظ جان بسیارى از شیعیان شده باشد.

وسلام علی من اتبع الهدی ولعنت الله علی من یطغی عن حکم الله



موضوع :